مساله اسماء و صفات حقّ

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من        کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

ترک عادت های عامیانه و زدودن آشنایی های ساده اندیشانه در بالا بردن میزان دقت و افزایش سطح اگاهی انسان موثر واقع می شود و بسیاری از آن چه در زیر پرده آشنایی مستور مانده ظاهر و آشکار می شود . سقراط با روش ویژه خویش طرح پرسش می کرد و به گونه ای با اشخاص سخن می گفت که پرده آشنایی های روز مره و عادت های عامیانه به کنار می رفت و آن چه در زیر این پرده پنهان گشته بود آشکار می گشت در خطابه دفاعی سقراط گفته می شود : « معنی همیشه آنجاست که معلوم باشد آن چه هست چرا هست » بنابراین می توان گفت حقیقت آن جاست که بشر هر چیزی را از چشم خود و برای خود نبیند بلکه به آن چیز از جهت این که خود آن چیز است توجه داشته باشد.

وقتی انسان براساس خواهش های نفسانی و آرزوهای شهوانی به اشیا می نگرد ، زندگی او همانند یک حیوان است که نمی داند چرا زنده است و معنی زندگی اش چیست اما به مجرد اینکه توجه انسان به خود اشیا از جهت خود آنها معطوف می گردد زندگی او معنی پیدا می کندو می داند چرا و برای چه چیزی به زندگی ادامه می دهد.

جوهر زندگی جز ادراک آن چیز دیگری نیست کسانی که برای زندگی جز تامین معاش و خوردن و خوابیدن منظور و هدف دیگری نمی شناسند در حدود طبیعی باقی می مانند و از راه یافتن به عالم معانی بی نصیب خواهند بود. رسیدن به عالم معانی با طریق تفکر صحیح ارتباط وثیق و محکم دارد و همه راههای تفکر به گونه ای نمی توان آن را مورد انکار قرار داد از زبان می گذرد.

برخی از اندیشمندان روزگار ما روی این مساله اصرار ورزیده اند و می گویند ما فقط می توانیم از چیزی سخن بگوییم که در مورد آن می اندیشیم این اشخاص مساله دیگری را نیز بنیادی دانسته و میگویند معنای زبان همان چیزی است که محکی آن به شمار می آید و در اینجا قید دیگری به عنوان محکی افزوده گشته و گفته شده است . معنای محکی زبان نیز باید معین بوده باشد . کسانی که روی معین و مشخص بودن معنای هر یک از واژه ها اصرار می ورزند برای اثبات ادعای خود استدلال کرده و میگویند اگر معنای یک واژه معین نباشد تفاوت قائل شدن میان سخن معنی دار و سخن بی معنی از جهت منطقی محال و ممتنع خواهد بود .

کسانی که با مواپزین منطقی آشنای دارند به خوبی می دانند که این استدلال براساس نوعی نوعی مصادره به مطلوب شکل گرفته و به همین جهت یک استدلال معتبر به شمار نمی اید . زیرا اگر بپذیریم که معنای یک واژه جز محکی آن چیز دیگری نیست و محکی نیز همواره معین و مشخص است ناچار باید بپذیریم که معین نبودن همان معنی نداشتن است . ولی این مساله که آیا معنی داشتن با معین و مشخص بودن یکسان است . می تواند مورد بحث و گفت و گو قرار گیرد.

در هر صورت قول به اتحاد و یگانگی معنی و محکی و معین بودن معنی در زبان ، مستلزم این است که جهان واقع و نفس الامر در وسین تحلیل از اشیای بسیط و تقسیم ناپذیر تشکیل شده باشد و این اشیای بسیط نیز فقط از طریق نامیده شدن قابل بیان بوده باشند . البته معلوم است که نامیده شدن یک شیء با آنچه وصف کردن آن خوانده می شود ، تفاوت بنیادی دارد .

تردیدی نمی توان داشت که صفت غیر از اسم است و نامیدن یک شیء با وصف کردن آن تفاوت دارد آنچه مورد بحث و گفت وگو قرار می گیرد این است که آیا نامیدن بدون هر گونه وصف کردن امکان پذیر است  یا این که چنین چیزی امکان پذیر نیست .پهمان گونه که به اجمال یادآور شدیم کسانی چنین می اندیشند که اگر یک واژه ، یک ما به ازای معین ، یا آنچه به اصطلاح مطابق به فتح خوانده می شود ، نداشته باشد معنی ندارد ولی باید گفت این اشخاص میان معنی یک نام و آنچه مسمّا است خلط و اشتباه کرده اند زیرا وقتی مثلا زید از دنیا می رود گفته می شود ، مسمّای این نام مرده است ولی هرگز گفته نمی شود معنی نام زید مرده است . مردن معنی ،یک تعبیر مهمل شناخته می شود. و کسی نمی گوید معنی فلان لفظ یا عبارت مرده است .چون که مردن معنی یک نام مستلزم این است که آن نام دیگر معنی نداشته باشد و اگر نام معنی نداشته باشد گفتن این جمله که مثلا مثلا شخص زید مرده است ، به هیچ وجه مفید یک معنی محصّلی نخواهد بود .

آنچه برخی از اندیشمندان روزگار ما ادعا می کنند به طور خلاصه به این ترتیب قابل تقریر است که اگر معنی یک سخن همان محکی باشد و معنی نیز یک امر معین شناخته شود ، ناچار باید گفت ، برای اینکه معنی تحقق بپذیرد یک سلسله اشیای بسیط باید وجود داشته باشند تا زبان بتواند از آنها حکایت کند . لازمه این سخن آن است که زبان نیز در واپسین تحلیل به گزاره هایی پایان یابد که اوصاف چیزی را بیان نمی کنند بلکه فقط نام اشیاء را نشان می دهند و این بدان جهت است که وصف کردن تعیین معنی واقعی و حقیقی نمی بخشد و همواره با نوعی ابهام همراه است . طرح این مساله از جهت منطقی مستلزم این است که جهان به عنوان چیزی که مورد حکایت زبان قرار می گیرد در واپسین تحلیل از چیزی تشکیل شده باشد که فقط بتوان از نام آن سخن به میان آورد و البته معلوم است که وقتی فقط از نام سخن می گوییم دیگر از اوصاف سخن به میان نمی آید .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: اسما, حسنی, صفات, حق, دکتر, دینانی, ابراهیمی, ن, و, القلم,

تاريخ : | | نویسنده : بي نشان |